بسم الله الرحمن الرحیم
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
*******
نشسته بر اسبِ آسمانییال
میتاختی به سمتِ مرزهای روشنِ لاهوت
و مشکِ خستهی خیس، گریهکنان، در آتشِ عطش میسوخت.
دستهایت دو نخلِ تناورِ بهشت، چشمهایت دو شبانگاه روشن
و پیشانیات سرشار از نیایشِ مهتاب
فرات دست میبرد تا رکابِ رخشِ خورشیدگون تو را بگیرد
و باد پیشاپیشِ عروج تو به التماس و تمنّـا میوزید:
«لختی درنگ کن ای ماه، ای تمامِ روشنایی خیمهگاه»
و تو پلک بسته بودی به روی جهان
و فرشتهها نگاه میکردند به آن کجاوهی خونرنگ
که از مدارِ کائنات میگذشت
کوتاه بود شاید آن لحظهی سرشار از ستایش و نیایش
اما طنینِ آوازِ شکوه آن
تا ناکجایی ابدیتِ آبی، اوج میگرفت.
باد اگر گیسوان پریشیدهات را نوازش میکرد
بیگمان با تو راز میگفت
و آفتاب اگر بر شانههای مهربان تو سر مینهاد
بیتردید برای تو ترانه میخواند.
چشمهات روشنتر از هر چه خورشید
دستهات تناورتر از هر چه افرا
و اندامت -آن طرحِ عروجی نامیرا- تندیسی از بلوغِ آفرینش
و دستت را برده بودی به سمت آب
و آب، رقصندهتر از هر نسیم
مشتاقانه میخواست بوسهای باشد
بر آن لبهای خشکیده و تاولزده از عطش؛
اما مهربانی تو مگر میگذاشت که پیش از حسین
پیش از آن مردِ قدسی همواره تنها
لبِ سوخته به آبِ شرمگین تازه کنی؟
السلام علیک یا عبّـاس بن علی (علیه السلام)