سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کلام روز :   بارالها ! قلبم را از محبّت نسبت به خودت، ترس از خودت، تصدیق و ایمان به خودت، هراس ازخودت و شوق به خودت، لبریز ساز، ای صاحب جلال وکرامت! [ـ امام صادق علیه السلام]

روزی اینجا بهترین پارک قم بود ....
جامعه الزهرا
اما حالا دیگر جامعه الزهراست.
پ‌ن: هرچند خیلی وقت بود که این قضیه رو از یاد برده بودم،
                                  ولی با دیدن این مطلب داغ دلم تازه شد !


تهیه و تنظیم توسط مُنیف در پنج شنبه 87 آبان 30 ساعت 10:29 عصر

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد... شخصی نشست و ساعت ها تقلاّی پروانه را برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله تماشا کرد...
آنگاه تقلاّی پروانه متوقف شد و به نظر رسید که او خسته شده و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمّم شد تا به پروانه کمک کند، برای این کار با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد و پروانه به راحتی از پیله خارج شد!!
امّا جثه اش ضعیف و بالهایش چروکیده بود‌........آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد.
او انتظار داشت بالهای پروانه گسسته و محکم شوند و از جثه‌ی او محافظت کنند...
                                                                                          اما هرگز چنین نشد.
در واقع پروانه ناچار شد تمام عمر خود را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند. آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ کوچک آن را خداوند برای پروانه قرار داده بود تا به این وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.
                >>>>> گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم <<<<<
اگر خداوند مقرر میکرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم، فلج می شدیم و به اندازه کافی قوی نمی شدیم و هیچ گاه نمی توانستیم پرواز کنیم.
......... من نیرو خواستم و خداوند مشکلاتی سر راه من قرار داد تا قوی شوم، من دانش خواستم و خداوند مجهولاتی برای حل و کشف به من داد. من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من تفکّر و عقل و احساسات عطا کرد.
من شهامت خواستم و خداوند موانعی مقابلم قرار داد تا از میان بردارم و شجاع شوم.
 من آرامش و شادمانی خواستم و خداوند کسانی را سر راه من قرار داد که نیازمند کمک بودند.
من محبت خواستم و خداوند پدر و مادر و دوستان را به من هدیه داد. من به خیلی‌از چیزهایی که می‌خواستم نرسیدم:
                                             اما آنچه نیاز داشتم به من داده شد!


تهیه و تنظیم توسط مُنیف در پنج شنبه 87 آبان 30 ساعت 1:22 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم
آدم ابلهی در راه، یک دفعه، پوست موزی را روی زمین می بیند و با خود می گوید:ای وای!  دوباره باید زمین بخورم!
معمولا افراد با شنیدن چنین لطیفه هایی می خندند  در حالی که وضعیت رفتاری بسیاری از ما شبیه همین حکایت است. مثلا: جوانی که در وضعیت گناه و تحریک شهوت قرار می‌گیرد و می‌گوید: ای وای! دوباره باید گناه کنم!
 یا کسی که با تحریک غضب گویی با خود می گوید: ای وای! دوباره باید فریاد بکشم، فحش بدهم  و دعوا کنم!
این موقعیت ها تماما مضحک و در واقع ناراحت کننده است.

بله چون می‌شود پوست موز در مسیر باشد و زمین نخورد.
می‌شود وقتی که ناخواسته در موقعیت گناه قرار گرفتیم ، از آن عبور کرده و گناه نکنیم!

این فقط نیاز به "تصمیم" و "تمرین" دارد.
باید یاد بگیریم کنترل رفتارمان را در دست خودمان بگیریم.

 بارها این قبیل جملات را شنیده اید: "فلانی من را عصبانی می‌کند!" " گریه ی بچه... دیوانه ام می‌کند." "ترافیک من را کلافه می‌کند!" و ...
نقش خودِ گوینده ی منفعل این جملات در عصبانی شدن، دیوانه شدن و کلافه شدن چقدر است؟
به راستی چه کسی باید واکنش‌های ما را مدیریت و رهبری کند؟ دیگران؟!!!
برگرفته از سایت استاد شهاب مرادی


تهیه و تنظیم توسط مُنیف در پنج شنبه 87 مهر 11 ساعت 3:0 صبح
<      1   2   3   4      >