سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کلام روز :   مردم به هلاکت می رسند؛ زیرا نمی پرسند . [امام صادق علیه السلام ـ به حمران بن اعین هنگامی که چیزی پرسید ـ]
بسم ربّ الحسین
قلم به دست می‌گیرم و لای دفترم را باز می‌کنم و مثل همیشه بالای صفحه می‌نویسم: "به نام خدا". ناخودآگاه ذهنم به سال‌های دور پر می‌کشد؛ به درون کلاس انشاء:
- معلّم: بچه‌ها! موضوع انشاء جلسه‌ی بعد...
صدای همهمه‌ی بچه‌ها بلند می‌شود و معلّم با خودکارش روی میز می‌کوبد. غوغای کلاس که پایان می‌یابد، آرام و زیبا روی تخته‌ی سبز می‌نویسد: "اگر در کربلا بودید چه می‌کردید؟" و دوباره ظرف کلاس از هیاهوی بچه‌ها لبریز می‌شود. من امّا روی دفترم خم می‌شوم و می‌نویسم: "واقعا اگر من در کربلا بودم چه می‌کردم؟؟؟" و قلمم بی‌هدف و سرگردان در میان انگشتانم می‌چرخد تا شاید کلیدی باشد برای ذهن قفل‌شده‌ام. دانسته‌هایم را جستجو می‌کنم تا بتوانم وقایع کربلا را کنار هم بچینم. همه‌ی چیزهایی که خیلی خوب به یادم مانده‌اند مربوط می‌شوند به تعزیه‌هایی که در حسینیه‌ی بزرگ و بدون سقف روستای مادرم تماشا می‌کردم. به ناگاه صدای شمر در گوشم می‌پیچد: "یا حــســیــن! عرضی به خدمتت دارم..." و جواب امام را که...
- زنگ خورده، نمی‌خوای بری خونه؟!
مجبور شدم نیمه‌کاره رهایشان کنم. راستی، کجای کار بودم؟
یا لـیـتـنـا کـنّـا مـعـکـم را که به یاد می‌آورم به خودم جرأت می‌دهم که قهرمانی از قهرمانان کربلا باشم در میان خط‌های دفتر انشایم. تمام که می‌شود و از اول می‌خوانم یک چیزی کم دارد: صداقت!
خنجر زیر گلوی دو طفلان در ذهنم تصویر می‌شود و وهب در لباس دامادی و خیمه‌های به آتش کشیده شده...
نه! نه! نه! نمی‌توانم بخوانمش. من حتی از خط‌کش توی دست معلّم و نگاه‌های غضبناک مدیر هم می‌ترسم چه برسد به شمشیر و نیزه و خون!
قلم را زمین می‌گذارم و دفترم را ورق می‌زنم و بالای صفحه می‌نویسم: "به نام خدا" و شروع می‌کنم به نوشتن. این‌بار تمام حقیقت را با زبان کودکانه‌ام می‌نویسم. از نوشتن‌شان بسیار شرم دارم ولی از پنهان کردن حقیقت، بیشتر. بغض، گلویم را می‌فشرد، دستم خیس عرق بود و انگشتانم می‌لرزیدند و قلمم هنوز پابرجا بود و مصرّانه می‌نوشت تا رسید به کلام آخر: "من اگر در کربلا بودم شاید از غصّه دقّ می‌کردم و شاید هم... "
- اشک‌هایت را پاک کن. به قول سیّد حسن: "از دست زنگ‌های انشاء کاری برنمی‌آید... "
پاک‌کن را برمی‌دارم و "به نام خدا" را پاک می‌کنم و به جایش می‌نویسم:
بسم ربّ الحسین
قرار بود این‌جا درباره‌ی شما بنویسم آقا جان... ای حسین شهید! اما اشک‌هایم زودتر از این قلمِ خسته دست به کار شدند و تمام گفته‌ها و ناگفته‌ها را بر تن کاغذ حک کردند. همه‌ی حرفم همین بود: پدر و مادرم به فدایتان! گرچه با شما نبودم اما عهد می‌بندم که بعد از شما کاری نکنم که جزو گروه ملعون "... شایعت و بایعت و تابعت علی قتله" باشم.        و السّلام
و این‌بار در گوشه‌ی دلم نجوا می‌کنم: یـا لـیـتـنـا کـنّـا مـعـکـم فـنفـوز فـوزاً عظیماً

تهیه و تنظیم توسط رضوان در چهارشنبه 87 بهمن 2 ساعت 3:29 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوتسقـای تشنه‌لب... ابوالفضل العباس
به تماشای تو آشوب قیامت برخاست
*******
نشسته بر اسبِ آسمانی‌یال
می‌تاختی به سمتِ مرزهای روشنِ لاهوت
و مشکِ خسته‌ی خیس، گریه‌کنان، در آتشِ عطش می‌سوخت.
دست‌هایت دو نخلِ تناورِ بهشت، چشمهایت دو شبانگاه روشن
و پیشانی‌ات سرشار از نیایشِ مهتاب
فرات دست می‌برد تا رکابِ رخشِ خورشیدگون تو را بگیرد
و باد پیشاپیشِ عروج تو به التماس و تمنّـا می‌وزید:
«لختی درنگ کن ای ماه، ای تمامِ روشنایی خیمه‌گاه»
و تو پلک بسته بودی به روی جهان
و فرشته‌ها نگاه می‌کردند به آن کجاوه‌ی خون‌رنگ
که از مدارِ کائنات می‌گذشت
کوتاه بود شاید آن لحظه‌ی سرشار از ستایش و نیایش
اما طنینِ آوازِ شکوه آن
تا ناکجایی ابدیتِ آبی، اوج می‌گرفت.
باد اگر گیسوان پریشیده‌ات را نوازش می‌کرد
بی‌گمان با تو راز می‌‌گفت
و آفتاب اگر بر شانه‌های مهربان تو سر می‌نهاد
بی‌تردید برای تو ترانه می‌خواند.
چشمهات روشن‌تر از هر چه خورشید
دستهات تناورتر از هر چه افرا
و اندامت -آن طرحِ عروجی نامیرا- تندیسی از بلوغِ آفرینش
و دستت را برده بودی به سمت آب
و آب، رقصنده‌تر از هر نسیم
مشتاقانه می‌خواست بوسه‌ای باشد
بر‌ آن لب‌های خشکیده و تاول‌زده از عطش؛
اما مهربانی تو مگر می‌‌گذاشت که پیش از حسین
پیش از آن مردِ قدسی همواره تنها
لبِ سوخته به آبِ شرمگین تازه کنی؟

السلام علیک یا عبّـاس بن علی (علیه السلام)


تهیه و تنظیم توسط رضوان در سه شنبه 87 دی 17 ساعت 11:40 صبح

آیا اینترنت ابزاری برای تلف کردن وقت است؟
من جوابی برای این سوال ندارم ولی خوب می دانم که برای برخی از جمله خودم تبدیل به ابزاری برای اتلاف وقت و انرژی شده است.
چند روزی است که نگرشم نسبت به گذران وقت و انرژی تغییر کرده و همین تغییر نگرش باعث شده که به کلی برنامه روزانه ام و از جمله میزان استفاده ام از کامپیوتر و اینترنت برای انجام کارهای غیر ضروری و تحصیلی-کاری بسیار تغییر کند.
وقتی به زمانهایی فکر می کنم که کل ساعات روزم را بدون هدف در اینترنت سیر می کردم به خوبی درک می کنم که برای برخی این اینترنت به چه جهنمی تبدیل شده است که خودشان خبر ندارند. من اینترنت را برای این افراد مثل یک سرگرمی فرض می کنم اما این سرگرمی از نوعی است که با همه سرگرمی هایی که تا حالا در دنیا وجود داشته فرق می کند و فرق اساسی آن هم سرعت بالای تغییر و تحول و ارائه محتوای جدید است، به طوری که انسان و مغز آدم را چیزی سیری ناپذیر تصور می کند که دائم باید به آن چیزهای جدید تزریق کند. شاید برخی این را خوب بدانند و اما گذشته از فواید آن که همه به آن واقفند واقعیت این است که مغز و سرعت تفکر ما بسیار کندتر از روند ورود اطلاعات جدیدی است که از طریق اینترنت می خواهد تزریق شود.
مگر ما روزانه در مورد چند موضوع مختلف می توانیم فکر کنیم؟ وقتی یک مقاله می خوانیم شاید لازم باشد بعد از آن چندین ساعت در مورد آن فکر کنیم و حتی آن را در جایی ذخیره کرده و بعدا مرور کنیم اما در شرایطی که هر روز اینترنت شما را وادار می کند که صدها مقاله و نوشته مختلف را بخوانید چه می کنید؟ شاید برخی بگویند که فقط بعضی از آنها را که بیشتر توجهم را جلب کرده اند انتخاب و به بقیه توجه نمی کنم اما تجربه من با توجه به افراد مختلفی که سروکار داشتم نشان می دهد که اغلب آنها روش دیگری را در پیش گرفته اند. همه آنها سعی می کردند همه مطالب را باز کنند و بخوانند و نتیجه آن هم یک توده انباشته شده از مطالب مختلف بود که به هیچ عنوان فرصت خواندن آنها را پیدا نمی کردند. آنها مجبور می شدند همه مطالب را به صورت سر سری مرور کنند بدون لحظه ای درنگ در مورد موضوع مورد مطالعه و نهایت هم اگر مطلب را خیلی جالب می دانستند آن را علامت گذاری یا ذخیره می کردند تا در آینده آن را مطالعه کنند، اما کدام آینده؟ مگر این روند تمامی دارد؟ وقتی هر روز مطالب جدید می آیند کی می توان به مطالب گذشته مراجعه کرد؟ چه کسی مطالب جدید و به روز را به مطالب قدیمی ترجیح می دهد؟ نتیجه این عمل هم انباشته شدن روز افزون مطالب روی هم است که به مرور تبدیل به جنگلی می شود که دیگر خودشان هم در آن گم می شوند.
فکر کنم از هدفی که از نوشتن این مطلب داشتم منحرف شدم، هدف من نوشتن یک مقاله تحلیلی نبود و لازم است حتما ذکر کنم که چیزهایی که در بالا گفتم صرفا نظر شخصی خودم است که ممکن است درست نباشند و شما دید متفاوتی از این قضایا داشته باشید.   
شاید در اینجا مناسب باشد که تلنگری به خودم و آنهایی که روزانه ساعتها وقت را صرف گشتن در سایتهای اجتماعی، دنبال کردن مطالب سایتهای مختلف از جمله لینک پراکنی و غیره از طریق فرندفید و سرویسهای مختلف می کنند، بزنم و یادآوری کنم که اگر چه شاید این کار لذت بخش باشد اما باید مواظب باشیم هیچ وقت در آن غرق نشویم. مطمئنا در طول روزهای کارهای واجب تری داریم و یا حداقل کارهای بهتر دیگری هم در کنار دنبال کردن سرویسهای مختلف اینترنتی می توانیم انجام دهیم. پس آگاه تر باشیم که از وقتمان چگونه استفاده می کنیم.


تهیه و تنظیم توسط مُنیف در شنبه 87 دی 7 ساعت 2:0 صبح